جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

فروردین ۱۳۹۴ پنج ماهه باردار بودم. هر روز ورم زیر پوستم بیشتر باد می‌کرد و کفش و شلوار اندازه‌ام پیدا نمی‌شد. تازه از شر ویار خلاص شده بودم و دیگر صبح‌ها در رختخواب نان خشک سق نمی‌زدم. در دید و بازدیدهای نوروزی یکی از اقوام گوینده در رادیو بروجرد گفته بود «رادیو نویسنده می‌خواد و اگه کسی رو می‌شناسید معرفی کنید.» مامان هم ذوق زده مرا معرفی کرده بود؛ بعد از تماس با ایشان از چند و چون کار مطلع شدم. متنی نوشتم و به دستش رساندم. پس از چند روز تماس گرفت که: «متن تو بین چند نفر پذیرفته شده و فردا بیا با مدیریت صحبت کن.» به سختی شلوار را با بند زیر شکمم نگه داشتم. مقنعه را گشاد کردم چون تیروئیدم کم کار شده بود و احساس خفگیِ همیشگی آزارم می‌داد. دیدن مدیر و ارائه رزومه و آشنایی خیلی سریع پیش رفت و یک برنامه به نام «موج خدمت» برای من در نظر گرفته شد. سه روز در هفته می‌نوشتم. البته نوشتن که چه عرض کنم بعدها فهمیدم دوستان مراعات بارداری مرا کرده‌اند و خزعبلاتم را به رویم نیاورده‌اند. با تولد پسرم نه ماه کار تعطیل شد. در این نه ماه در مورد نوشتن و آموزش نویسندگی برای رادیو تحقیق نکردم.  

 

آیا نویسندگی استعداد ذاتیست؟

به گمانم برای نویسنده شدن می‌بایست غرق خیال شد؛ تمام داستان را در ذهن نوشت و بعد شسته‌رفته روی کاغذ آورد. همین بود که کلاس نویسندگی نرفتم و آموزش ندیدم. به باور من نوشتن استعداد ذاتی بود. فضلی که با هبوط در وجود شعرا و قدما چون وحی بر ایشان نازل می شد و آنان نیز با دانش لدنی خود هر آنچه در ارتباط الهی‌شان دریافت داشته‌اند را بر پیکره‌ی کاغذ تحریر کرده‌اند. با همین تصور دست از خواندن و نوشتن برداشته بودم. گاه از سر عذاب وجدان سری به کتابی، شاهنامه‌ای، رمان دم دستی می‌زدم اما خبری از توسعه فردی نبود.

با دردسرها و ماجراهای عجیب دوباره به رادیو برگشتم. این بار با مدیریت جدید و سخت‌گیری بیشتر کار جدی شده بود و من هیچ نمی‌دانستم. بر حسب تجربه و به کمک چند همکار کمی جلو افتادم. اندکی بعد همکار تازه‌واردی که گوینده و دوبلور قابلی بود پیشنهاد آموزش و کار حرفه‌ای داد. در کلاس فیلم‌نامه‌نویسی ثبت نام کردم و تازه فهمیدم از نوشتن هیچ نمی‌دانم.

 

در کلاس نویسندگی چه آموختم؟

در طول دوره دانستم برای نویسنده شدن باید نوشت و با جستجوی اینترنتی و سرسری‌خوانی کتاب‌ها ایده پیدا نمی‌شود. فهمیدم پس از ایده‌یابی باز خودت باید موضوع را گسترش دهی و از پس نوشتن بربیایی. تازه نوشتن هم همه‌ی ماجرا نیست. برای نوشتن متنی قابل قبول و سطح بالا نیازمند دانش زبانی و مطالعه در همه‌ی زمینه‌ها هستی. نویسنده شدن به این معنا نیست که کسی موضوع بدهد و بگوید برو یک صفحه در مورد بهار بنویس و بیا بده من اصلاح کنم. نه نویسنده باید بتواند از کشک و بادمجان ناهار هم سوژه پیدا کند. دوست عکاسی می گفت در کلاس عکاسی استاد تاکید داشته یک عکاس خوب اگر در یک اتاق خالی با در و دیوار سفید حبس شود باید حداقل ده (در مورد ده مطمئن نیستم) عکس قابل قبول گرفته باشد.

نوشتن هم همین است. اگر هنوز منتظریم در تصورمان جنگ و صلح کامل شکل بگیرد و بعد بدون خط خوردگی شاهکار هزار صفحه‌ایمان دنیای ادبیات را دگرگون کند و خلقی انگشت به دهان و واحیرتا گویان گریبان چاک کنند و نوشته‌مان را بر سر و صورت بمالند سخت در اشتباهیم.

 

برای نوشتن باید نوشت.

برای نوشتن بیش و پیش از هر کاری باید نوشت. کم هم نه. هفته‌ای، ماهی، هوسی هم نه. هر روز و هر روز هم چند نوبت. برای خودم پیش آمده حین رانندگی ماشین را متوقف کنم و در گوشی آنچه به ذهنم رسیده را بنویسم یا نیمه شب برخیزم و در تاریکی ایده‌ای را بپرورانم. پس نوشتن کاری تمام وقت و همیشگی است.

 

از نوشتن تا پولدار شدن

برای نویسنده شدن به دنبال یک شغل با کلاس و پول چاپ‌کن نباشیم. به قول فاکنر «نوشتن عرق‌ریزی روح» است. پس بیشتر عشق به نوشتن نویسنده را بالای سر نوشتن نگه می‌دارد نه درآمد و قرارداد. بارها و بسیار برای دیگران به رایگان یا با هزینه اندک نوشتم؛ یاد گرفتم مثل هر کار دیگری نوشتن هم گرسنگی دارد و تا برندسازی و شفاف شدن مسیر، سر انگشتانت روی کیبورد صاف می‌شود و انگشتت با قلم قوز می‌کند.

 

خواندن برای نوشتن یا نوشتن برای خواندن

کم نیستند نویسنده‌هایی که نمی‌خوانند تا اثرشان تقلید نباشد؛ یا افکار و درونیات دیگری بر آنان موثر نیفتد. اما چه بخواهیم چه نخواهیم خواندن برای نوشتن ضروریست. درست آنجا که کتاب برای نویسنده تمام می‌شود برای مخاطب آغاز می‌شود. باید بتوانیم هر کتاب را در یک جمله خلاصه کنیم؛ از جملات و واژه‌های ویژه‌اش بهره ببریم و دریچه‌ی تازه‌ای به روی خود باز کنیم.

 

از نوشتن تا انتشار

در دوران همکاری‌ام با رادیو به دلیل فرصت اندک بسیار پیش می‌آمد پس از ارسال متن یا حین شنیدن برنامه از رادیو نکته‌ای به ذهنم برسد و احساس کنم که کاش این موضوع را هم می‌نوشتم. کم‌کم یاد گرفتم که باید بتوانم متنم را رها کنم تا کمی هوا بخورد. در این فاصله دل از متن می‌بُرم و در برگشت می‌دانم نوشته‌ام دیگر اعجاز‌گونه نیست. حالا دستم برای کم یا زیاد کردن نوشته باز است و این بازی حیرت‌انگیز آغاز می شود تا نوشته از یک طرح اولیه به متنی  پر‌محتوا بدل شود.

 

پرسونای مخاطب

در پیش تولید تمام برنامه‌ها رسم بر این است که عوامل در مورد مخاطب صحبت کنند. برنامه‌ی «موج خدمت» که من می‌نوشتم، برنامه‌ای اجتماعی برای شهروندان بروجردی بود. این برنامه در مورد مشکلات شهری، مسائل پزشکی، امور تربیتی و… صحبت می‌کرد و هر برنامه مخاطب ویژه خودش را داشت. جالب اینکه تاکید تهیه‌کننده‌ها همیشه بر این بود که متن به‌گونه‌ای باشد که حتی یک پیرزن ۸۰ ساله بی‌سواد هم متوجه ماجرا بشود. در طول آن سال‌ها یاد گرفتم مخاطب را در نظر بگیرم و بدانم باید برای یک نفر بنویسم. بعدها هم همین پرسونای مخاطب در سایر کارها بسیار به کمکم آمد. در مشاغلی که کارفرما از پرسونای مخاطب غافل بود کار همیشه شکست می‌خورد.

 

چرا ویرایش؟

در مورد تجربه‌ام در خصوص ویرایش مقاله دیگری نوشته‌ام. اما همینقدر بگویم که بدون آموزش ویرایش شغلم در رادیو به خطر افتاد و دست‌آویزی برای رقبا شد. پس از آن بود که از کتاب و اینترنت و اساتیدم در مورد ویرایش پرس‌وجو کردم و دانستم بدون ویرایش، متن قابل ارائه نیست.

 

ساده‌نویسی یا شکسته‌نویسی

ساده‌نویسی با عامیانه‌نویسی متفاوت است. فهمیدم اگر بنویسم «واسه‌ی تو» متن ساده نمی‌شود. باید زبان و لحن نوشته‌ام ساده و قابل فهم باشد. ساده نوشتن هم به معنای کوچه‌بازاری نوشتن نیست. قابل فهم بودن یعنی هر کس که نوشته را می‌خواند مطلب را درک کند یا برای درک مطلب به دنبال کسب اطلاعات بیشتر باشد. این موضوع را «منوچهر انور» در کتاب «زبان زنده» به خوبی توضیح داده.

 

شاهد در متن

نوشته‌ای که با مصداق همراه است یا حاصل تجربه‌ی شخصی نویسنده است همیشه یک سر و گردن جلو‌تر از سایر متن‌هاست.

 

ارزش موضوع

وفاداری به پیرنگ و اصل موضوع کاریست که از همه ساخته نیست. گاه نویسنده‌ای به بهانه‌ی گسترش متن از شاخه‌ای به شاخه‌ای می‌پرد؛ یاد گرفتم حفظ همبستگی در نوشته بسیار مهم است. ‌

 

روش کار

در یکی از جلسات کاری، مدیر رادیو پیشنهاد داد پیش از نوشتنْ موضوع را وسط برگه بنویسم و هر آنچه به خاطرم می‌رسد را حول آن بیاورم. این روش در آموزش نویسندگی با عنوان «خوشه‌نویسی» در کتاب‌های بسیاری ذکر شده. از جمله در کتاب «نوشتن خلاق»، در این کتاب یک فصل به طور کامل به خوشه‌نویسی اختصاص داده شده. خوشه نویسی همیشه کمک می‌کرد تا آنچه برای نوشتن نیاز دارم را به آسانی پیدا کنم.

 

ملکه‌ی ذهنم

در نوشتار رادیویی تاکید همیشه بر شاهد آوردن است. نوشته‌ همراه شعر، معرفی کتاب، آیات قرآن و احادیث نشا‌نه‌ی دانش نویسنده و معتبر است.

 

پایان‌بندی

من حین ورود به رادیو از نوشتن تنها علاقه و انگیزه با خود داشتم، اما پس از قطع همکاری کوله‌بار دانش و تجربه بودم. درست که با بی‌مهری از رادیو کنار گذاشته شدم اما آنچه می‌خواستم با خود برداشته بودم. نوشتن برای رادیو سبب رشد فردی و مطالعه و آموزش من شد. دانستم سرسری گرفتم و کمال‌طلبی هر دو به یک اندازه آسیب‌زاست؛ اگر به کاری علاقه داری باید با چنگ و دندان برای آموزش و پیشرفت بجنگی. باید نمی‌توانم‌ها را کنار بگذاری و برای یادگیری گوش‌به زنگ باشی. بدانی انگیزه همیشه کافی نیست و «انجام و اقدام» مهم‌تر است. من در روزگار سخت بارداری و پس از آن با کودکی نوپا گاه تا دیروقت بیدار می‌ماندم و متن رادیو را آماده می‌کردم چون فهمیده بودم برای کار مورد علاقه‌ام خیال‌پردازی تنها کافی نیست؛ تا قدم برنداری، نمی‌رسی.

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

4 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *