دوست روانشناسم میگفت: «سی ثانیهی اول در برخورد با دیگران ثانیههای طلائیاند».
به این شکل که شما در هر برخورد تنها سی ثانیهی ابتدائی را فرصت دارید تا به اندازهی کافی اثرگذار باشید و پس از آن تلاشتان برای معرفی خودتان تقریبا بیفایده است. صحبتهایش مرا به یاد دوستیام با کتابها انداخت.
چرا که برخورد اولم با هر کتاب بر اساس جملهی آغازینش متفاوت است. بسیارند کتابهایی که پس از سالها هنوز هیجان ملاقات با جملهی نخستینشان را به خاطر دارم.
کم نیستند کتابهایی هم که با همان یکی دو جملهی آغازینشان مرا دلسرد کردهاند. شاید بعدها بنا به دلایلی دوباره به سراغشان رفته باشم اما یخ من با آن شروع دیگر باز نشده.
اهمیت یک شروع جذاب برای هر نوشته مرا واداشت تا در اینجا فهرستی از بهترین شروعها را جمعآوری کنم.
- نمیدانم، یادم نیست چند سال دارم. صبح عید است. بچههای مدرسه آمدهاند به عید دیدنی پیش عمو قاسم.
منبع: شما که غریبه نیستید، هوشنگ مرادی کرمانی، نشر معین
- یک روز صبح، وقتی گرگور زامزا از خوابهای آشفته بیدار شد، دید که در تختخوابش به حشرهای غولپیکر تبدیل شده است.
منبع: مسخ، فرانتس کافکا، ترجمهی فرزانه طاهری، انتشارات نیلوفر
- داستان من، از سالهای نخستین زندگیام آغاز میشود؛ درست از زمانی که تازه شش ساله شده بودم.
منبع: بستنی با طعم توتفرنگی، سزار آیرا، ترجمهی امیرعلی خلج، نشر قطره
- اولین قومی که مغز خر خورد و تلاش کرد که با سرما کنار بیاید و بیخیال یخ زدن اعضای تحتانی بدنش شود و در روسیه سکنی گزیند، قوم «وارگ» بود که در قرن نهم میلادی وارد خاک روسیه شدند.
منبع: طنزیمات رولت روسی، فریور خراباتی، انتشارات کتابکوچه
- من در یک چادر سیاه به دنیا آمدم. روز تولدم مادیانی را دور از کرّهی شیریاش نگاه داشتند تا شیهه بکشد… هنگاهی که به دنیا آمدم و معلوم شد که بهحمدالله پسرم و دختر نیستم پدرم تیر تفنگ به هوا انداخت.
منبع: بخارای من، ایل من، محمد بهمن بیگی، نشر همارا
- یکشنبهها میآمد. نمیدانم کی. اما بیگمان صبح خیلی زود، کلهی سحر که همه خواب بودیم، میآمد. آن روزها به روزها بیاعتنا بودم.
منبع: زرد خاکستری، داستان یکشنبهها، فرشته مولوی، انتشارات روزنه
- زن ظرف میشوید. این عادت است. چارهی ناچار است.ظرفها را باید شست. فقط همین!
منبع: زرد خاکستری، داستان آن ترانه، فرشته مولوی، انتشارات روزنه
- آگهی را در روزنامه میخوانی. چنین فرصتی هر روز پیش نمیآید. میخوانی و باز میخوانی. گویی خطاب به هیچکس نیست مگر تو.
منبع: آئورا، کارلوس فوئنتس، ترجمهی عبدالله کوثری، نشر نی
- طاهر آوازش را در حمام تمام کرد و به صدای آب گوش داد. آب را نگاه کرد که از پوست آویزان با بازوهای لاغرش با دانههای تند پایین میرفت. بوی صابون از موهایش میریخت.
منبع: یوزپلنگانی که با من دویدهاند، بیژن نجدی، نشر مرکز
- از وجناتش پیدا بود هر طور آدمی که باشد انسان با فضل و کمالاتی نیست.
منبع: قصههای هزارویک نصفهشب، نقص فنی، ابراهیم رها، انتشارات نقشونگار
- کپی برابر اصل اولیور توییست بود وقتی آقای بامبل یک عمر نگذاشته باشدئحتی دو تا نخود توی کاسهی غذایش بریزند.
منبع: قصههای هزارویک نصفهشب، بستهی پیشنهادی غذا، ابراهیم رها، انتشارات نقشونگار
- زندگی با بعضیها شوخیهای کشکی میکند.
منبع: قصههای هزارویک نصفهشب، کشک بادمجان، ابراهیم رها، انتشارات نقشونگار
ادامه دارد…
آخرین دیدگاهها